اینم از نامزدی چه قدر زمان به سرعت میگذره هنوز خاطرات شیطنت های بچه گیمون واسمون تازه ست واقعآ روزها دارن میدوند ایشالله زندگی ها هم مثل خاطراتمون شیرین باشن اینم از دخملی ما که از خیلی وقتها بهم میگفت که باید واسه عروسی دایی حسین برام تاج بزنی که منم عروس باشم با کلی دردسر تاج گیر آوردم که عروس کوچولوی ما هم شاد باشه از قبل تاج وگذاشت رو موهاش که بهش عادت کنه بهم میگفت ازم عکس بگیر تا خودمو ببینم انگار آینه پیدا نمیکرد شایدم حق داشت آخه اینقدر اینجا بهم ریختست که حس آینه دیدن نیست اینجا همه چیز درهمه ....... تصویر زمینه زیبایی انتخاب کردی عزیزم اگه کسی خواست میتونه بیاد عکس بگیره اینم از عروس کوچولوی قص...