لنالنا، تا این لحظه: 16 سال و 6 روز سن داره

لنا

مهد کودک

امروز اولین بار بود که به مهد کودک رفتی از مهد خیلی خوشت اومده بود ولی همش نگران این بودی که من نرم آخی عزیزم خیلی دوست دارم مامانی ...
26 شهريور 1390

پیشی ملوسه

       اینم پیشی خانمه خیلی خوشحال بودی توو از نگارستان تا خونه هر کی تورو میدید باهات عکس میگرفت خلاصه خیلی معروف شدی. ...
15 شهريور 1390

بیمارستان حکمت

سلام ببخشید از اینکه چند وقتی نبودیم آخه درگیر بیماری لنا بودیم بعد از تبهای طولانی لنا دچار  UTI ( عفونت ادراری ) شده بود وکارش به بیمارستان کشیده شد که بیمارستانشم داستانیه برای خودش لنا از شنبه تبش شروع شد و یکشنبه بردمش دکتر متخصص اطفال بعد از معاینه دکتر گفت که داره سرما میخوره و آنتی بیوتیک تجویز کرد اما تبش پایین نیومد دوشنبه بردمش پیش یه دکتر دیگه و تشخیصش تب ویروسی بود سه شنبه شد و تب لنا قطع نشد بردمش پیش دکتر رضایی فوق تخصص بیماریهای عفونی بعد از انجام آزمایش تشخیص داد که لنا عفونت ادراری گرفته و گفت که حتما" باید سریع بستری بشه ما هم لنا رو بردیم بیمارستان حکمت بخش اطفال بستری کردیم  وای زمانیکه میخواستن ازش رگ ب...
29 مرداد 1390

دریا

هفته قبل رفته بودیم تازه آباد تو هر روز از پنجره دریا رو میدیدی و لج میکردی که بریم دریا خلاصه با خاله الماء رفتیم دریا و تو کلی واسه خودت آب بازی کردی اینم عکسای دریا ...
3 مرداد 1390

تب

سلام مامانی از اینکه چند روز به وبلاگت سر نزدم منو ببخش آخه چند روزیه که مریض شدی همش تب داری و اصلا" تبت پایین نمیاد بردمت دکتر گفت سرماخوردی ولی اصلا" علائم سرماخوردگی نداشتی با این حال داروهایی که دکتر داده بود وبهت دادم ولی اصلا" تاثیری نداشت امروز بردمت بیمارستان حکمت و دکتر اطفال اونجا تشخیص داد که بیماری ویروسی گرفتی و بهت سرم داد تا مایعات بدنت جبران بشه و تبت بیاد پایین موقعی که پرستار اومد سرم وصل کنه تو پا گذاشتی به فرار منم دویدم دنبالت بالاخره تسلیم شدی و سرم زدی به بدن بعدش خوابیدی وحالت بهتر شد. ...
3 مرداد 1390

خداحافظی

سلام مامانی امروز جمعه بود وخونه موندیم وجنابعالیکلی واسه خودت شیطونی کردی البته با مقداری گریه بخاطر جوجه هات آخه جوجه هات دیگه خیلی بزرگ شدن وجاشون تنگ وکوچیک شده بود ومادیشب اونارو بردیم خونه کیمیا اینا گذاشتیم آخه اونا حیاط دارن وخودشونم چندتا مرغ وجوجه دارن موقع برگشتن از خونشون طبق معمول اینقدر شیطونی کرده بودی که خوابت برد وباجوجه هات خداحافظی نکردی و امروز به خاطر خداحافظی نکردن با جوجه هات کلی گریه کردی آخه خیلی بهشون وابسته شده بودی الهی فدای اون قلب کوچیکت بشم که اینقدر حیونارو دوست داری. ...
17 تير 1390

شهر بازی

سلام مامانی دیشب با هم و بابایی رفتیم پارک خیلی خوش گذشت کلی بازی کردی سوار همه بازیها هم شدی  البته از این آخریه بیشتر از همه خوشت اومده بود حتی پیاده هم نمیشدی  هر وقت تو استخر توپ میری فکر میکنی داری غرق میشی واسه همین رو پله میشینی اصلا" توی توپها نمیری چیکار کنیم دیگه یکمی ترسو هستی و البته محتاط  ...
8 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به لنا می باشد