قصه به اونجا ختم نشد...شد؟؟؟
قصه تموم شده بود که مامان زهرا و مامان الهام تصمیم گرفتند
آشهراد و لناخانومه رو ببرن بیرون
ای بابا !!!!!!!!!!باز هم دریغ از چشم های باز !!!!!!!!!
هر دو هلاک!!!
هر دو خسته!!!!
هر دو توی یه لحظه خوابیدن!!!!
توجه بفرمایید
این تازه اول کار بچه هایی بود که هلاک شده بودند از خستگی
تا پاشون به خونه رسید خوابه از چشم هر دوشون پریدن نمود
بفرمایید... لنا خانم ... کلی هنر از خودش در کرده...
بفرما.... آ شهراد ... غرش های شیرکانه (خنده بود اینجا البته)
زبون کوچیکش هم معلومه
اینم بازی قایم موشک...
حالا نوبت آشهراده
یه بکش بکش جانانه ... که با وساطت؟ وساتت؟ وساتط؟... بی خیال اصلا
با مداخله مامان الهام ختم به خیر شد که........
خدای من ...
رووووووووووووووووووووووووووووووح!!!!!!!!!!!!
نه خیر این دوتا وروجک بودن ...
تو رو خدا ... لنا خانومه بازهم داره هنر از خودش در میکنه...
تا اینکه...
لنا خانومه کله پا شد و اون روی قصه پدیدار شد...
آخه حیف نی ... چلا گریه اخم؟
به خدا تقصیر هیچ کی نبود ...
قهل... قهلم
جالبه که این دختر عمو و پسر عمو هر دو تویه یه مایه حرف می زنن
باورتون میشه؟
این دوتا همون دوتایی بودن که با هم قهر بودن؟!
کاش همیشه آدم بچه بمونه
نویسنده : مامان الهام- مامان زهرا(محصول مشترک)